نیم متری که شد پارادوکس زنون
همین که چرخیدم سمت در از هیبتش شناختمش. همون کاپشن قدیمی تنش بود. موهاش تنک بود و ته ریشم داشت. هیکل چهارشونهاش جلوی در رو گرفته بود. از همون شلوار پارچهای های ساده تنش بود. درست پشت سرش ایستاده بودم. سرش پایین بود و همون حجب و حیای دوران دبیرستان رو میشد اطرافش حس کرد. از اول دبیرستان با هم بودیم. همکلاسی. هممدرسهای. سمپادی. المپیادی. هردوتامون شیمی میخوندیم. چهارسال دبیرستان تموم شد و کنکور هر کسی رو انداخت یه ور این مملکت بیصاحاب. چند وقتی گذشت از انتخاب رشتهها، نیمههای شهریور نتیجهها اومد. هردومون تو یه دانشگاه و یه رشته قبول شده بودیم. رتبهمون حدودا صد و خوردهای نفر با هم تفاوت داشت. من بد انتخاب رشته کرده بودم. اون خوب و حساب شده. پنج سال تو دانشگاه همرشتهای بودیم. هم دانشکدهای. هم گرایشی. استاد پروژههامون مشترک بود. پروژههامون رو با هم انجام میدادیم. تو یه آزمایشگاه. برای دفاعم اومد. برای دفاعش رفتم. اون دوره با خودم قسم خوردم دیگه تو این مملکت پامو تو هیچ دانشگاهی نذارم. دیگه برای هیچ مدرکی وقتم رو تلف نکنم. دیگه هیچوقت سر هیچ کلاسی دور باطل نزنم. درس برای من تموم شده بود. برای اون تازه شروعش بود. ارشد رفت شریف. من تدوین یاد میگرفتم اون روزا. دکترا برگشت علم و صنعت. من یادداشت مینوشتم و خبرنگاری میکردم. زود گذشت. من رفتم خدمت. اونم موند تو دانشگاه. پشتش که وایسادم. به خودم نگاه کردم. بعد به اون. به آقای دکتر. داستان خندهداریه. من خلاف جهت رودخونه شنا کردم. مزه تلخ اون نصیحتا که لافکادیو بیا ارشد بخون. نخونی میخوای چی کار کنی؟ و جوابای فیلسوفانه من انقدر زیر زبونم مزهدار شده که ترسیدم از نیممتری بزنم رو شونهاش. برگشتم. از وسط یه کپه آدم خودم رو رد کردم رسوندم به در بعدی و بین نگاههای متعجب همه که چرا از همون در پیاده نشدم زدم بیرون. پله برقی تو خروجی جلوی ایستگاه بود. اما رفتن از پله برقی یعنی دیدنش. پس خلاف جهت همه آدمایِ ایستگاهِ خلوتِ مترو رفتم به سمت خروجی ته ایستگاه. به پلهها که رسیدم نشستم. تبلیغ یه شوینده روی دیوار بود. نفس نفس میزدم. بیدلیل. به نه سال رفاقتمون فکر کردم. نیم متر باهاش فاصله داشتم. نیم متر برای بغل کردنش. نیم متر برای شروع کردن یه دوران تازه تو رفاقتمون. نیم متر برای اینکه بگم رفیقم کجایی؟
+ عکس قدیمیه. برای بعد قبولی بچهها تو دانشگاه. جمع شدیم باغ مهدیاینا. خوش گذشت. از این بچهها هیچکدوم رو تازگیها ندیدم. تازگیها یعنی غیر امروز.
- ۹۴/۱۱/۱۸