لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

هندسه نا اقلیدسی

يكشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۵، ۰۸:۱۱ ب.ظ

سر کلاس عربی به التمرین الرابع که می‌رسند قرار است جملات را ترجمه کنند. به کاویانی می‌گویم بخوان. می‌خواند: ان الله جمیل و یحب الجمال... تو را می‌گوید. حرف تو سر کلاس عربی دوباره به میان آمده. میان آن همه آیه و جمله تو باید خودی نشان دهی. به هم می‌ریزم و می‌گویم ترجمه‌ها بماند برای بعد. باب‌های ثلاثی مزید را یادداشت کنید. إفتعلَ، یَفتعلُ، إفتعال... زنگ بعد چایی‌ام در دفتر سرد می‌شود. همکارم آهی می‌کشد و می‌گوید: مهندس تو فکری؟ می‌خندم و تو را می‌بینم که پشت شیشه ایستاده‌ای. درس پنجم دین و زندگی حرف از مرگ است. حرف از تَوَفّی است. سوالش را می‌گویم. به صادقی می‌گویم جواب را بخوان. می‌خواند: دریافت تمام و کمال روح انسان توسط فرشتگان پس از مرگ را گویند. به تو فکر می‌کنم. به اینکه دریافت تمام و کمال روح را پیش از مرگ توسط فرشته‌ای چون تو چه می‌نامند؟ که روح و جانم را برده‌ای. یکی می‌پرسد: آقا اجازه چرا خداوند باید به خودش احسنت بگوید که انسان را آفریده؟ سرم داغ می‌شود. امروز همه چیز به تو ختم می‌شود. در دلم می‌گویم: حتما همان زمانی بوده که تو را آفریده. سر تمام کلاس‌هایم نشسته‌ای. گاهی کنار آئینه‌وند در ردیف آخر، گاهی کنار پنجره و مشغول تماشای حیاط پاییزی مدرسه. نمی‌توانم با تو حرف بزنم. بچه‌ها می‌شنوند. اصلا چه بگویم؟ هر چه چشم‌هایم را روی هم میگذارم و باز می‌کنم دوباره همان‌جایی. با یک لبخند نمکین که خطی محو و متقارن روی صورتت برجا می‌گذارد. صحبت خط شد. داشتم از اصول و قضایا حرف می‌زدم. از اقلیدس و هندسه‌ای که بنیان گذاشت. تو آمدی لب پنجره کلاس و موهایت را به باد دادی. اقلیدس کم آورد و هندسه نااقلیدسی در پیچ و تاب موهای تو شکل گرفت. بچه‌ها می‌پرسند: آقا چه کسی هندسه نااقلیدسی را بنا کرد؟ به تو نگاه می‌کنم. حتما موهایت را به باد داده بودی. در ساحل، بر روی کوه یا پشت پنجره‌ی اتاقی که بیچاره‌ای چون من در موج‌های جادویی موهایت غرق شده بود و راه نجاتی نداشت. به بچه‌ها نگاه می‌کنم و می‌گویم: هیچ‌وقت درس‌مان به آن‌جا نمی‌رسد. اقلیدس برای ما کافی است. هندسه‌ی نااقلیدسی خارج از طرح درس ماست. تو نگاهم می‌کنی و می‌خندی. من زور می‌زنم که از کلاس‌هایم بیرون بروی. چه کسی تو را سر کلاس‌های من آورده؟ چرا اسمت در لیست حضور و غیاب هم نیست؟ با چه صدایت کنم؟ چطور به بچه‌ها بگویم حواس‌شان به کلاس باشد وقتی خودم تنها به تو فکر می‌کنم. کیفم را روی دوشم می‌اندازم. کاپشنم را از روی آویز کلاس برمی‌دارم و به بچه‌ها می‌گویم هفته بعد تشابه را کار می‌کنیم. تشابه میان اجسام و به تو نگاه می‌کنم که وارونه‌ی تمام دنیای منی. به تضاد میان تو و تمام دنیای ویرانه‌ی پشت سرم که هیچ خوشی‌ای در آن نبوده است. در کلاس را باز می‌کنم و به سمت حیاط می‌روم. به وسط حیاط نرسیده‌ام که باد تندی توی صورتم می‌خورد. می‌چرخم و پشتم را به باد می‌دهم تا یقه کاپشنم را باز کنم. چشمم به پنجره‌ی کلاس می‌افتد. به من خیره شده‌ای. هنوز همان لبخند نمکین روی لب‌هایت است. برمی‌گردم و از میان بچه‌ها به سرعت فرار می‌کنم. از تو، از مدرسه و از کلاس درسی که در آن، من تنها شاگردی هستم که جواب هیچ سوالی را نمی‌داند.

  • ۹۵/۰۹/۲۸
  • لافکادیو