لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

هیچیم...هیچیم و چیزی کم!

دوشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۱۹ ب.ظ

در نظرم زبان بیش از آن‌که یک راه ارتباطی بین آدم‌ها باشد یک سد ارتباطی است! حاضرم بابت این عقیده‌ام ساعت‌ها صحبت کنم و توضیح بدهم. همیشه گفتگو ما را از هم دور کرده...این روزها در ارتباط گرفتن با دنیای درون و بیرون خودم خیلی دچار مشکل شده‌ام. آن‌قدر که فهمیده‌ام سال‌ها گذشته است و من خودم را نشناخته‌ام. نفهمیده‌ام زبان آن آدم درونم را که چه می‌خواهد؟ چه می‌گوید؟ سال‌ها گذشته‌است و من نفهمیده‌ام زبان زندگی را...حالا هزاران بار هم او به زبان دانلد و لبخند او، مرا به خود خوانده باشد...من همه این‌ها را نشانه‌‌هایی دیده‌ام که هیچ‌ معنایی برای من ندارند! کاش چون آدم‌های نخستین نشانه‌های زندگی برایمان واضح بود و آشکار...آتش یعنی شادی، یعنی گرما، یعنی نور، غار یعنی سرپناه، لبخند یعنی سلام، آغوش یعنی نفرین به تنهایی، با من بمان.

+ من و عمو شلبی از زمانی که یادم می‌آید دوست بوده‌ایم. مثل هم فکر کرده‌ایم. مثل هم غذا خورده‌ایم. مثل هم نوشته‌ایم. فقط یک لحظه صبر کن ببینم. عمو؟ موهای تو چرا شبیه من نیست؟

  • ۹۴/۰۵/۲۶
  • لافکادیو

نظرات  (۴)

یه وقتایی هم حس میکنم با توضیح دادن بیشتر گند میزنم به چیزی که نباید بشه :))
پاسخ:
کلا توضیح دادن واسه من مساوی گند زدن به کار بوده:-)
واقعا بعضی وقتا یه نگاه طولانی و یه لبخند بهتر از هزاران ساعت فَک زدنه !
پاسخ:
و یه سکوت آرامش بخش به جای پر کردن فاصله ها با کلمات بی ارزش.
من گاهی حس میکنم منشا این ناهماهنگی های درون و برون آدمی ، پیشروی تند آدمها در زمینه کشف پیرامون بوده تا درون یعنی بیشتر دنیای مادی و رفاه طلبی مد نظر بوده تا پیدا کردن غذای روح و رساندنش به آرامش ! 
نظر شما چیه؟
پاسخ:
فکر کنم با بیشتر حرفاتون موافقم. دنیای بیرون سطحی و ساده است و زبان به راحتی توصیفش می کنه. اما دنیای درون آدمی پیچیده و عمیقه و زبان در همین جاست که قاصره.
اغلب چیزها توی این دنیا، یه کارکرد خوب داره و یه کارکرد بد (حتی چیزهایی که در ظاهر کاملاً خیر به نظر میان و ارزش!). خیلی وقتا این زبون، بدترین شرایط رو به بهترین ها تغییر میده، و خیلی وقتا نمیتونه کارش رو درست انجام بده و گند میزنه به همه چی. خیلی وقتا همه ی رشته های آدم رو در کسری از ثانیه، پنبه می کنه :| انقدری که دیگه هیچ دستگاه نخ ریسی ای هم نمیتونه درستش کنه.
پاسخ:
زبان بیان احساسات رو به تأخیر می اندازد. ما را به قهقرای اطناب و تکلف می برد. در نظر بگیرید احساسات باید در ترجمان زبان به کلمات گنگی بدل شوند که هیچ وقت نمی توانند یک احساس ساده را به درستی توصیف کنند. شوری غذا را در نظر بگیرید. یک احساس ساده شور بودن غذا را می خواهید بیان کنید. بیان کنید. شور بودن را می توان با زبان منتقل کرد؟ دقت کنید تجربیات ما احساسات ما را شکل می دهند و احساسات ما واکنش های ما را می سازند. زبان ذهنیات ما را بیان می کند. ذهنیات ما ترجمه دست چندم واکنش های ما به احساسات مان است. و چه کسی نمیداند به جای گفتن هزاران جمله عاشقانه یک بوسه بس است. چه کسی نمیداند بوی نان تازه یعنی زندگی. یعنی آبادی....تنها مزیتی که زبان دارد این است که مد شده. دقیقا همین. مد شده!
راه های ارتباطی بسیار قوی تر و کارآمدتری را ما در طول تاریخ کم کم از دست دادیم.
زبان بیشتر موجب دردسر است. انسان با آوا و موسیقی و لحن جذب می شود. حتی اگر کلمات واحدی توسط دو انسان بیان شوند هیچ گاه معنای واحدی ندارند...لحن، آهنگ، نوع بیان و خدای من چطور می توان یک کلمه را اینجا نوشت که دو نفر دقیقا یک برداشت از آن یک کلمه داشته باشند؟
زبان همه چیز را دم دستی و سطحی می خواهد و این یعنی گند زدن به  احساسات عمیق آدم ها. یعنی سوء تفاهم. یعنی دوری و دوری بیشتر...
دخترها موجودات عجیبی هستند. زبان هم بیشتر یک سد ارتباطی است. این ها الگوهای من است.