لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

ویراستار عاشق! قسمت اول

چهارشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۵، ۰۸:۴۶ ب.ظ

در مدرسه خیلی چیزها به ما یاد ندادند. یاد ندادند چطور به کسی که دوستش داریم بگوییم که دوستش داریم. یاد ندادند چطور به کسی که به ما می‌گوید دوست‌مان دارد پاسخ بدهیم. یادمان ندادند عشق یک دفعه از حیاط پشتی پیدایش می‌شود. همین‌قدر ناگهانی. یک روز صبح از خواب بیدار می‌شوی. لباس می‌پوشی. کیفت را برمی‌داری. نزدیک مدرسه جلوی همان دکه کوچک تیتر روزنامه‌ها را مرور می‌کنی. همشهری را می‌خوانی که نوشته 30 وطن فروش به ترامپ نامه نوشته‌اند. یک چیزی درونت تکان می‌خورد. گویی به تو هم خیانت شده است. انگار دروازه شهر تروای دلت را با حقه اسب چوبی فریفته‌اند و لشکری از احساسات از دروازه‌های قلبت عبور کرده. حالا کافی است عطر آشنایی به مشامت بخورد. پالتوی مشکی و شال دخترانه‌ای به چشمت بیاید. کافی است کسی کمی نگاهش به چشم‌های او شبیه باشد. آن‌وقت مدام شهر سقوط می‌کند و در آتش می‌سوزد و تو تنها شاهدی هستی که هزاران بار باید به تماشای این نبرد از پیش‌باخته بنشینی.

+ ویراستار عاشق قبلا در دفتر روزنامه کار می‌کرده. اما به دلیل ویرایش‌های عجیب و غریبش اخراج می‌شود. این روزها آمده و با من و شیخ هم اتاق شده. همین که با شیخ کنار آمده و با هم کاری ندارند خیال من هم راحت است. در اتاق که می‌نشیند از سر بیکاری می‌رود میان صفحات کتاب‌های درسی من و آن‌ها را ویراستاری می‌کند. این‌بار به بهانه دیدن پست امتحان ریاضی حریر رفته سراغ ریاضیات انسانی پیش‌دانشگاهی. پیشاپیش بگویم که هیچ تضمینی نمی‌دهم این اصلاحات مورد پذیرش وزارت آموزش و پرورش هم باشد!

++ گویا حریر هم با ویراستار عاشق ما هم عقیده شده و اصلاحات رو تو کتابش انجام داده.

  • ۹۵/۱۰/۱۵
  • لافکادیو