و عملیات شکست خورد
سالها از جنگ میگذشت. سرویس مخفی ما همچنان در تلاش بود تا علل شکست را بررسی کند. تاریخ همانطور که از پیش نقشه کشیده بودیم روایت شده بود. اما این چیزی از ترس ما کم نمیکرد. هر روز ممکن بود شورشی رخ دهد و قدرت از دست ما که قرنها آن را حفظ کرده بودیم خارج شود. دکتر اِستنلی گاتچاروف به جک رِیپِر، ژنرال ارشد مقامات دفاعی در اتاق فرماندهی گفت قول میدهم این راه بهتر از کشتن میلیونها مرد در میدان جنگ است. باید آنها را تحقیر کرد. تمام قدرت آنها به ظاهرشان است قربان. قبول دارم ایده آینه مزخرف بود. اما این بار کارشان تمام است! ژنرال ریپر دستور داد کار را شروع کنند. گونی سیب زمینی را آوردند. فکر همه چیز را کرده بودیم. یک عکس و یک تیتر عالی و پایان تمام افسانههایی که از او ساخته بودند. زن گونی سیبزمینی را پوشید و به اتاق آمد. روبروی ژنرال ایستاد، خندید و گفت: چطور است؟ دهان عکاس باز مانده بود. ژنرال ریپر دستهایش را در موهایش فرو برد! دکتر گاتچاروف و ما دستهایمان زیر چانههایمان بود و به او زل زده بودیم که عکاس گفت: اینجا لطفا. فردا روزنامهها تیتر زدند: شکست ناپذیر!
- ۹۶/۱۲/۰۳