کاش این عاطفه یک رضای مهربان داشت
مهرانه مهین ترابی همان مهین سرکش و لجوج کمال بود. همان خانوم وکیل یک دنده خانه سبز که رضا باید نیم ساعت پشت در منتش را میکشید تا در را باز کند. آن وقتها رویاهای ما این بود که او با خسرو شکیبایی ازدواج میکند. بعدها میگفتم با فلانی و بهمانی و... یادم هست وقتی میشنیدیم که ازدواج نکرده با خودمان میگفتیم چرا راستش آن زمانها خیلی حرف بود که دختری بگوید من ازدواج نمیکنم و میخواهم مجرد بمانم. مهین ترابی هم سالها با همین ژست روشنفکری جلو رفت. ما به چهره او در همسران، در خانه سبز، در آن مانتوهای اِپُلدارِ پف کرده عادت کرده بودیم و میدانستیم او چه مادر مهربانی خواهد بود. چه همسر دوست داشتنیای. خیلی سال گذشت تا یک روز شاید چندسال پیش در یک برنامه تلویزیونی مهرانهی میانسال که گرد پیری هم کمکم بر چهرهاش مشخص شده بود نشست و گفت دلش میخواهد مادر باشد. دلش برای مادر شدن تنگ است. دلش یک خانواده گرم میخواهد. همان روز فهمیدم هر دختری یک روز دلش برای مادر بودن تنگ میشود. مثل تمام روزهایی که برای عروسکهایش مادری کرده. گولِ فمینیستها و حرفهای صد من یک غازشان را نخورید. بزرگ آنها با آن همه ادعا خودش ازدواج کرده بود! ترک برداشتن چینی نازک تنهایی و این حرفها را هم بگذارید برای روزهایی که تولدتان را یادش رفت یا دمپایی دستشویی را خیس کرد و خواستید کمی سر به سرش بگذارید.
+ تو بگو من زن یه مرد شاعر مسلک شدم که قیافهاش شبیه نویسندهها هم نبود. اما دلش میخواست...
- ۹۵/۱۱/۱۴