لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

کاش قطار به کلرادو اسپرینگز نمی‌آمد

جمعه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۵، ۰۱:۴۹ ق.ظ

من از دنیایی که هرچه در آن فرو بروی تیرهای چراغ برقش تمام نشود بدم می‌آید. کاشف‌های دنیا را دوست ندارم. از فضولی کردن و سرک کشیدن متنفرم. از پا گذاشتن به درون خلوت و تنهایی آدم‌ها حالم به هم می‌خورد.  از آن‌هایی که دلشان می‌خواهد به هرجایی پا بگذارند و هر رمز و رازی را بفهمند خوشم نمی‌آید. من حالم از کریستف کلمب به هم می‌خورد. من در پزشک دهکده بیشتر از سالی و سرخ پوست‌ها مخالف آمدن قطار به کلرادو اسپرینگز بودم. از آدم‌هایی که فکر می‌کنند می‌توانند سوار پرایدشان شوند و به هرجایی برسند و تا هرجایی بروند و هیچ احترامی برای هیچ جزیره ناشناخته‌ای قائل نیستند بدم می‌آید. متنفرم که وحشیانه سیب دنیا را گاز زده‌ایم. از اینکه می‌رویم در طبیعت و درخت و جنگل و دریا و ساحل و کوه‌ها را با هجوم وحشیانه‌مان به گند می‌کشیم بالا می‌آورم. از اینکه حتی به جزیره‌های تنهایی درون همدیگر احترام نمی‌گذاریم عق می‌زنم. دم غروبی با عمو شلبی نشسته بودیم و ساعت‌ها حرف زدیم. گفت فردا سیزده‌بدر است. چه کنیم لافکادیو؟ گفتم می‌نشینیم پایین تپه. دور از آدم‌ها و شیر‌ها. دعا می‌کنیم دنیا از زاییدن کریستف کلمب‌ها و وسپوچی‌ها، اریک سرخ‌ها و آموندسن‌های پرایدسوار دست بردارد.

+ گونه انسان بلاشک زیرمجموعه جانواران وحشی است.

  • ۹۵/۰۱/۱۳
  • لافکادیو