یا چطور یک ناهار سرنوشت شما را عوض میکند!
فردا کنکور دارم. صبح ساعت 4 باید بیدار شوم. یک لیوان شیر بخورم. لباس بپوشم. اتودم را از جیب کیفم بردارم. پاک کن را روی میز تحریرم پیدا کنم. کارت را تا کنم و بگذارم در جیب کتم. موبایلم را در جیب شلوارم فرو کنم. کیف پولم را بردارم. راه بیفتم و بروم سر جلسه. چند ماه بعد در انتخاب رشتهام بهشتی را بالاتر از تهران بزنم. اول مهر به دانشگاه تهران بروم. از زیر سردر پنجاه تومنی رد بشوم. با کتابفروشیهای روبروی دانشگاه بیشتر رفیق شوم. به دانشجوهای دانشکده دامپزشکی بخندم. آنها هم به من بگویند نخند الاغ! من باز بخندم. دو سال با چند استاد پیزوری که علمشان به درد بازشناسی خط میخی در کتیبههای تاریخی هم نمیخورد سر و کله بزنم. به زور به آنها حالی کنم دنیا پیشرفت کرده و نظام آموزشی ما خیلی احمقانه است. آنها هم مدام نمره من را کم و کمتر بکنند. مدیر گروه از دستم شاکی باشد. همه بخواهند سر پروژهام حالم را بگیرند. پروژه را با استادی که دکترایش را در سوربن گرفته و هنوز در صبحانهاش پنیر فرانسوی میخورد بگیرم. موضوع پایاننامهام درباره پارامترهایی که باعث رکود اندیشه و تفکر در نظام آموزشی کشور شدهاند باشد. کلی فحش بنویسم. به ده استان کشورم مسافرت کنم. از 157 مدرسه بازدید کنم. با 313 معلم مصاحبه داشته باشم و 2000 پرسشنامه از دانشآموزان در کشوی میز تحریرم تلنبار شده باشد. شب جلسه دفاعم خوابم نبرد. صبح دیر از خواب بیدار شوم. یادم بیاید آگهی جلسه دفاع را در برد گروه مربوطه نزدهام. به دانشگاه بروم. پوستر و مقالهام را پرینت کنم. کلید آمفیتئاتر دانشکده را از سید بگیرم. پاکتهای آبمیوه و جعبه شیرینی را روی میز بگذارم. مرتضی هم برق و پروژکتور سالن را چک کند. اساتید دیر بیایند. چندتا دانشجوی ترم اولی صندلی آخر بنشینند و آبمیوههایشان را با ادا و اطوار بخورند. چندتا از بچهها هم برای شناخت استاد ممتحن بیایند تا برای دفاع خودشان آماده شوند. استادم وسط دفاع چرت بزند. استاد ممتحن هم دق و دلیاش را حسابی خالی کند. من هم تا آخرین ضربه را نوش جان کنم. نمره 18/5 را بکوبند پای پایاننامهام. تمام شود. از دانشگاه بیایم بیرون. تمام دو سال مشقت و رنج و بیگاریای که دادم را فراموش کنم. دو سال خاطره تلخ و شیرین را پشت سر بگذارم. خواهرم ناهار دعوتم کرده باشد. سوار تاکسی بشوم و با چند پرینت صحافی شده پایاننامه که باید تغییرات اجباری در آن اعمال کنم به خانه خواهرم بروم. همه دور هم چلومرغ بخوریم و شاد باشیم.
+ خواهرم فردا ناهار دعوتمان کرده است. حساب کردم دیدم نمیارزد برای یک چلومرغ دوسال صبر کنم.
- ۹۵/۰۲/۱۶