23 درجه، آفتابی،سرعت وزش باد 4 متر بر ثانیه
این هفته هوا همهاش ابری بود. صبحا که مه همه جا رو گرفته بود و وقتی میرفتی تو خیابون آدما تا چند متری ازت دور میشدن انگاری میرفتن تو یه دنیای دیگه. نمیدونم همهاش مه بود یا آلودگی هم قاطیش داشت. حتمی داشت. از سه شنبه که چهار روز تعطیلی دارم موتورم خاموش شده. اصلا توانایی تکون خوردن هم ندارم. حتی حس و حال غذا خوردن هم رفته. فقط اگه مامان با سینی غذا بیاد بالا و دربزنه چیزی میخورم. غیر از اون حتی پیگیر شام و ناهار هم نیستم. میدونم دردم چیه ها. دردم آفتابه. دردم اون طلایی گرم و روشن و بیخاطره است که بزنه رو پوستم و این دل صاب مرده رو روشن کنه. که دوباره به کار بیفته. برگههای امتحان بچهها کف اتاقه و هنوز بهشون دست نزدم. هفته بعد هم دوبرابر میشه. کارای سایت رو نصفه رها کردم. کانال تلگرام رو نه عکساش رو آماده کردم نه متناش رو. خواهرم هر روز داره بهم غر میزنه بابت کانال. هیچ کاری هم نمیکنم. حتی به غرغراش عکسالعمل هم نشون نمیدم. انقدر تو خودم فرو رفتم. امین چندروز پیگیر پوستری که قرار بود براش بفرستم شد. نفرستادم. خودش دیروز یه عکس برام فرستاد که کنایه بزنه دادم انجام دادن دیگه. حتی جواب کنایهاش رو هم ندادم. انقدر بیحالم. این دو روز رو دقیقا مثل جنازهها گذروندم. با کمترین حرکت. آفتابم هیچ جوره پا نمیداد. نه بعدازظهر موقع رفتن به باشگاه ازش خبری میشد نه صبحا از پنجره اتاق. اما امروز حس کردم از پشت پردههای دراپه داره صدام میکنه. دست دراز کردم و پردهها رو باز کردم. آفتاب پاشید تو اتاق و مردمک چشمام تنگ شد. بلند شدم رفتم روی میز و قد کشیدم تا بالای پنجره. لباسام رو درآوردم و دستام رو باز کردم. خودم رو انداختم تو بغل اون روشنی گرمابخش بیتکلف و ده دقیقهای با چشمای بسته غرق شده بودم تو اون نارنجی عمیقی که پشت پلک چشمام حسش میکردم. الان که دارم این چند خط رو مینویسم حالم بهتره. خیلی بهتر.
اگه دسترسی به آفتاب ندارین یه سری قرصای ویتامین دی هست که باید ماهی یه دونه ازش بخورین فکر کنم. تو داروخونهها میفروشن. کی فکرشو میکرد آفتابم فروشی بشه؟ من ازشون ندارم. من به هیچ قرصی اعتماد ندارم. من به مهربونی آفتاب پشت پنجره اتاقم ایمان دارم که میدونه توی سرمای زمستون هم من منتظرش میمونم. این روزا هر کاری میکنم اون سکانس رسیدن مورگان فریمن به ساحل اقیانوس وقتی که اندی دوفرین روی قایق تفریحی نشسته از ذهنم بیرون نمیره. هر روز هم کارم شده اینکه برم تو "هوا ایران" و دمای هوای چابهار رو چک کنم.
+ دو تا پست نوشتم. یکیش یه ماجرای شخصی عاشقانه که قبلا گفته بودم مینویسمش اما وقت نشده بود، یعنی نخواسته بودم بنویسمش، مخصوص خانوما، احتمالا با رمز! همراه نکته اخلاقی! یکیش هم قول و قرار لافکادیویی مربوط به پست دایناسورا و این صوبتا. اولی غمگین و دومی خوشحال. نمیدونم کدوم رو بذارم.
- ۹۵/۱۰/۰۹