لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

That man doesn't exist anymore

شنبه, ۲ دی ۱۳۹۶، ۰۶:۲۱ ب.ظ

تو پیکی بلایندرز تامی شلبی و برادراش تو جنگ جهانی اول وقتی تو جبهه فرانسه برای انگلستان می‌جنگیدن تو به نبرد جا می‌مونن. نیروها عقب نشینی می‌کنن و گویا سواره نظام نمیاد به کمک اونها. وقتی فکر می‌کردن آخرین لحظه‌های زندگی‌شون رو میگذرونن با هم یه سرودی رو می‌خونن و آماده مردن میشن که یه دفعه سواره نظام از راه میرسه. اونا زنده می‌مونن. مدال می‌گیرن و به خونه برمیگردن. اما اون آدما دیگه وجود ندارن. اونایی که به خونه برمیگردن هیچ شباهتی با اونایی که به جنگ رفتن ندارن. یا به قول خودشون اون آدم دیگه وجود نداره. هر بار تو فیلم که لحظه مرگ یکی‌شون نزدیک میشه انقدر بی‌خیال و آماده‌ان که دشمناشون هم می‌ترسن. همین هم باعث شده که توماس شلبی تا اپیزود چهارم هنوز سر پا و زنده است. آدمی که یه بار مرده دیگه چیزی برای از دست دادن نداره. به قول خودش من از اون لحظه تو جبهه تو وقت اضافی زندگی‌ام. آدم برای وقت اضافی که چونه نمی‌زنه. من باید اون روز مرده بودم. از 29 آذر 96 ساعت 11:30 دقیقه هم من دیگه تو وقت اضافی زندگی‌ام انگاری. می‌تونستم همون لحظه تموم بشم. این وبلاگ اینجا می‌موند و شاید ماه‌ها بعد شما می‌فهمیدین چه اتفاقی افتاده یا چی شده. شایدم اصلا هیچ‌کس چیزی نمی‌فهمید. می‌تونستم امروز نباشم. ال کلاسیکو رو نبینم. سوالات امتحانی بچه‌ها رو طرح نکنم. گزارش مزخرف مزدک رو گوش ندم و از به کار بردن اصطلاح چرخون چرخون توپ وارد دروازه میشه نخندم. می‌تونستم شب یلدا رو نبینم. با خواهرزاده‌هام عکس نگیرم. دوباره صدای مادرم رو که تو آشپزخونه زیر لب چیزی زمزمه می‌کنه در حالی که از پنجره نورِ آفتابِ کم رمقِ اول زمستون از بین پرده‌ها افتاده رو کابینت رو نشنوم. همه اینها برای من حکم وقت اضافه زندگی رو داره. حالا می‌خواد یک هفته باشه یا 50 سال. برای من همون لحظه همه چیز تموم شد. وقتی فهمیدم انقدر ساده می‌تونه اتفاق بیفته. از این به بعد هر لحظه‌ آماده‌ام. ولی تا اون لحظه رو به هیچ‌وجه از دست نمی‌دم.

  • ۹۶/۱۰/۰۲
  • لافکادیو