The Little Things that save Us
سوار هواپیما شدیم که برگردیم. فارغ از اینکه دختر جلویی که خیلی خوشگل هم بود و کلی هم عمل کرده بود با نامزد خوش تیپش داشتند کلی لحظات رمانتیک جلوی چشم من و راهول ایجاد میکردن و ما لذت میبردیم:) بعد بلند شدن هواپیما بهش گفتم این سوراخ کوچیک رو میبینی راهول؟ گفت کدوم؟ گفتم همین سوراخ کوچیک که تو پنجره هواپیماست. گفت آره. گفتم سوال امروز اینه: این سوراخ واسه چی اونجاست؟ یه نگاه بهم کرد و با دقت دوباره پنجره رو نگاه کرد و گفت من تا حالا شاید صدها بار پرواز کردم. به کشورهای مختلفی هم رفتم ولی هیچ وقت این رو ندیده بودم. خندیدم. راهول آدم باهوشیه. گفت فکر کنم برای تنظیم فشار هوا باشه. گفتم آره. دقیقا. اگه این سوراخ کوچیک نباشه فشار بین دو تا لایه شیشه هواپیما متفاوت میشه. و لایه بیرونی تحمل فشار داخل رو نمیاره و میشکنه و همهمون میمیریم. یه کم دیگه به سوراخه دقت کرد. گفتم تو زندگی بعضی وقتا چیزای کوچیک ما رو نجات میده. چیزایی که هیچوقت حواسمون بهشون نیست. آدم باید حواسش به این چیزای کوچیک باشه. بعد سرم رو تکیه دادم به صندلی. راهول هم گوشیاش رو باز کرد و شروع کرد به نشون دادن عکسها و فیلمهای دختر کوچیکش و خانومش تو هند و اینکه دخترش داره شنا یاد میگیره ولی خودش بلد نیست. وقتی داشتیم تو تهران فرود میاومدیم به این فکر کردم که تو زندگی من چه چیزهای کوچیکی بودن که تا الان سرپا نگهم داشتن؟ چیزهایی که فراموششون کردم یا خیلی وقتها اصن ندیدمشون؟ بعد یاد جای خالی دلبر تو دلم افتادم و به این فکر کردم که شاید اگه این جای خالی تو دلم نبود منم هیچوقت نجات پیدا نمیکردم.
- ۹۷/۰۵/۱۲