The Walking Dead
لپ تاپم چند روز پیش به دلایل نامعلومی به کما رفت. به این صورت که یکباره چراغ پاور و باقی چراغها خاموش شد. بعد هم صفحه دیگر چیزی را نشان نداد. دنبال این بودم فورس شاتدان با دکمه پاور انجام دهم شاید دوباره بالا بیاید اما متاسفانه تمام کلیدها از کار افتاده بود. از پشت لپ تاپ هم تنها صدای کار کردن یک فن میآمد. هنوز هم بعد از چند روز میآید. همین باعث شد بفهمم که نمرده است. زنده هم که نیست. پس به کما رفته است. حالا شاید چندنفری اینجا از کامپیوتر سردربیاورند اما من که چیزی بلد نیستم و در سایتها جستجو کردم گویا اگر درست شدنی باشد یک دویست سیصد تومانی روی دستم خواهد گذاشت. پول که ندارم پس نمیتوانم برایش فعلا کاری انجام دهم. در کنارش اعتماد به هیچ جا ندارم که لپ تاپ را رها کنم و برگردم خانه. خستهام. از همه چیز. تنها دلخوشی این روزهایم باشگاه رفتن با سعید است. همین. دو هفته است دارم قرص عفونت معده مصرف میکنم. احتمالا باید چند روز دیگر آزمایش بدهم. هزینه پشت هزینه. نرم افزار پارمیس هر روز پیام میدهد که امروز تراکنشی نداشتی؟ سریال واکینگ دد را به خاطر فرانک دارابونت چند ماه پیش شروع کردم به دیدن. علاقهای به سریال نداشتم. از همان ابتدا چیزی برای جذب من نداشت. وقتی همیشه یک کتاب کنار دستتان باشد میفهمید علتش چیست. تنها علت سریال دیدنم این است که به شدت روی زبان ذهنیام برای فکر کردن و صحبت با خودم تاثیرگذار است. به این صورت که به انگلیسی فکر میکنم و با خودم صحبت میکنم. کمک خیلی بزرگی به بهبود زبان میکند. امروز صبح شبکه نمایش فیلم سه شنبهها با موری را گذاشته بود. افتضاح بود. حداقل نسبت به کتابش. کتاب «اثر مرکب» را شروع کردم به خواندن. خیلی کتاب خوبی است. برخلاف بول شتهای کتابهای این چنینی رک و راست واقعیت را تف میکند در صورت مخاطب. این را دوست داشتم. اما مشکل من را حل نکرد. من هدف ندارم. آدم بیهدف آدم مرده است. من هیچ هدفی ندارم که بخواهم برایش آستین بالا بزنم. من مردهام. مرده متحرک.
+ پست گذاشتن با تبلت خر است.
- ۹۵/۰۳/۲۶