حافظ و سعدی دلبر دورگه داشتند شیطونا!
رسیدیم به درس آخر عربی. داشتم در مورد مُلَمّع صحبت کردم. مُلَمَّع تو زبان عربی به اسبی میگن که علاوه بر رنگ اصلی خالهایی با رنگ دیگه هم روی بدنش داشته باشه. تو ادبیاتم به شعرهایی که به دوتا زبان گفته میشه مُلَمَّع میگن. تو درس دو تا مُلَمَّع از حافظ و سعدی داشتیم. هیچ کس خوب و با لحن درست شعر نمیخوند سر کلاس. تو ذهنم به بچهها میگم آدم باید بتونه غمگین حرف بزنه و مردم رو متأثر کنه. باید بلد باشه یه شعر رو خوب بخونه. باید بتونه شادی رو با حرفاش نشون بده. باید بتونه وقتی عاشقه به کسی که دوستش داره نشون بده که دوستش داره. تو حرفاش با کلمههای خودش بگه که "من تو را دوست دارم." گفتن این جمله با کلمههای خودمون، با لحن عاشقانه، یه روزی زندگی خیلی از این بچهها رو از این رو به اون رو میکنه. اما بچهها تا یکی یه کم لحن خوندن شعر رو به خودش میگرفت میخندیدن و خلاصه جو کلاس میرفت سمت شوخی و خنده. بعد من خودم دوباره بیت رو که یه مصرع فارسی و یه مصرع عربی داشت میخوندم و بهشون میگفتم اینطوری بخونید. هر بیتی رو که با صدای بلند براشون میخوندم دلبر که کنار پنجره کلاس نشسته بود یا از توی راهرو داشت سرک میکشید بهم نگاه میکرد و میگفت با منی؟ منم خجالت میکشیدم و سریع رو به بچهها میگفتم ترجمه رو بنویسید. محمدی بیت بعدی رو تو بخون. دلبرم باز میخندید و میگفت با منی؟
وسط درس زیاد با قاف شوخی میکنم. همون که گوشی موبایلش رو اینطوری جاساز کرده بود و ازش عکس گرفتم. رسیدیم به بیت: دارم من از فِراقش در دیده صد علامت/ لَیسَت دُموعُ عَینی هذی لَنا العلامه؟ ترجمه رو که نوشتن رو به قاف کردم و گفتم بچهها بعدازظهر قاف میخواد همه این عاشقانهها رو تو تلگرام و اینستاگرام پست کنهها. همینه داره با دقت مینویسه. همه خندیدن و بعدازظهر که رسیدم خونه دیدم تگم کرده زیر پست اینستاگرامش.
- ۹۶/۰۲/۰۴