لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

دنیای قشنگ نو

پنجشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۰۱ ق.ظ

این پست حاوی مطالبی است که شاید از ادب نوشتاری یک انسان فرهیخته خیلی دور باشد.  سعی کرده ام در نگارشش تا آن‌جا که در توانم هست رعایت حضور هیچ‌کس را نکنم. اگر هیچ وقت گره کراوات‌تان را بعد از مهمانی در خیابان شل نکرده‌اید، اگر برای رفتن به هر جایی هنوز کت رسمی می‌پوشید، اگر مانتوهای شما هنوز در طیف رنگ های تیره و خاکستری مانده است، اگر خیال می‌کنید متعلق به این دنیا نیستید، می‌توانید بدون خواندن  بگذرید. من از واقعیت‌نویسی در خدمت گریخته‌ام. چرا که نه زبان و نه ادبیات خدمتی را دوست ندارم. من از تعابیر و اصطلاحاتی که در خدمت آموخته‌ام راضی نیستم و از تمام کلمات محترمی که در خدمت فراموش‌شان کردم عذرخواهی می‌کنم. این یک واقعیت است. خدمت می‌تواند شما را به بدتر از آن چیزی که فکرش را می‌کردید بدل کند.

***

رو زمین نشستم و روبروم سیبل درب و داغونی افتاده که روی میلگردای اطرافش رد گلوله های ژ-3 مونده و از پتوی گوه مصبی که وسط میلگردا  با سیم پلمپ چسبوندن بوی شاش سگ بلند میشه. استوار بالای سر اسد وایساده و با فحش خار مادر داره راهنماییش میکنه که سیریش رو درست روی کاغذای سیبل بماله و کاغذا رو روی پتو بچسبونه. دارم عق میزنم و بالا میارم از منظره پتوها و سیبلا. اما به روی خودم نمیارم. اینجا باید عادت کنی به سرپا شاشیدن سربازا سرپست نگهبانی، به ناس، به گل، به سیگاری، به فحش "ک" دار کشیدن و به آشخور و کس ببو و برج گوز گفتن به سربازای جدید تا خیال ورشون نداره که میتونن از زیر کار در برن. دور و برم هشت تا سیبل رو زمین مثه نعشای متعفن سربازای شکست خورده پخش و پلا شدن. باد تخمی‌ای داره میاد. کاغذای قدیمی روی پتوها که زیر باد و بارون چندساله زرد و پوسیده شدن نشون میده که این سیبلا روبروی سربازای زیادی تو میدون تیر وایسادن و قد خم نکردن. سربازایی که هزارتا هدف تو زندگی داشتن و رفتن به خدمت گوه زده تو همه اون خواسته‌ها. گوه زده به همه چیز زندگیشون و حالا تنها هدفی که براشون مونده سیبلای درب و داغونی بوده که باید عقده‌هاشون رو با گلوله‌های نم کشیده روش خالی می‌کردن. سیبلایی که عقده‌های هزار هزار سرباز رو به تن خریدن و حالا پخش شدن دور و بر من. هوا بوی شاش سگ میده. استوار سیاه زنگی و اسد و گرگین دارن زور میزنن تا برای هفته بعد این نعشای درب و داغون رو سرپا کنن.

  • ....تو روحت اسد. اینطوری گفتم بمالی؟ اول گوشه هاشو بزن.
  • استوار الان درستش می کنم. خوب شد؟
  • آهان. حالا شد.

بین کلماتی که استوار و اسد و گرگین میگن من مثل فیلما یهو از منظره خودم که بین سیبلای متعفن گیر افتاده و مثل فرمانده شکست خورده‌ای میمونه که بین جنازه سربازاش زانو زده پرت میشم به صحنه‌ای که تو اون فرید و الهام جلوی قلعه‌ی لودویزبرگ وایسادن و دارن به دوربین لبخند می‌زنن. به این فکر می‌کنم که اونا همین الان که من بین این نعشای متعفن نشستم کجان؟ دارن مارک‌های آلمانی درمیارن یا تو انجمن مکس پلانک دارن مرزای علم رو گسترش میدن؟ دارن تو تعطیلات بین ترمشون تو شرکت بنز کارآموزی میکنن؟ یا برای تفریح به چک و هلند و دانمارک سرمیزنن؟ ممکنه حتی سر راهشون تو یه مراسم رقص محلی با یه آهنگ کانتری با دختری که هیچ وقت نمیشناختن برقصن؟ یا شایدم دارن خودشون رو آماده میکنن که ماه دیگه تو نمایشگاه کتاب فرانکفورت غرق کتابای اصیل بشن و هیچ‌وقت دیگه پای نشخوارای ترجمه شده یه آدم دیگه نشینن. دارن به چه چیزایی فکر می‌کنن و دغدغه‌شون چیه؟ همین الان که من وسط سیبلایی که دارن غیرمستقیم به هدفای از دست رفته زندگی من نیشخند میزنن نشستم، اونا دارن وسط خال سیاه آرزوهاشون چی کار میکنن؟ فکر میکنین بدونن باید اول گوشه‌های کاغذ رو سیریش بزنی تا بهتر روی پتو بچسبه؟

+ آدم‌ها دو دسته‌ان. می‌دونم. من تو دسته دومم.

+ میشه با داشته‌ها شاد بود. اما همیشه یه غروب دلگیر و فیس‌بوک لعنتی و صفحه چندتا هم دانشگاهی سابق که خیلی از تو عقب‌تر بودن و الان خیلی از تو جلوترن گند میزنه به چایی دارچینی و هوای پاییزی و حال خوبت.

+ قدیمیا میگن خدا جای حق نشسته. به نظرم وقتشه خدا بلند شه تا حق سرجاش بشینه.

+ لج کردم. با خودم. حتی با خودش. می‌دونم.

+ تو مردی هستی که دنیاشو ویرون کرد

  • ۹۴/۰۶/۱۲
  • لافکادیو

نظرات  (۱۶)

حدست اشتباه بود
استعاره ای از سکوت بود
فقط سکوت
سکوتی سنگین تر از فریاد
پاسخ:
حدسای من همیشه اشتباه از کار دراومده.

اتفاقا این رومیفهمم. بهشون گوش میدم. اما اونها یکم مراعاتشون کمتره :-/
مهم نیست.
پاسخ:
فیلم رو دیدی؟
الان فکر کردی زیر سیبیلی میتونی بیای؟
سلام
آدم اگه نگاهش به خدا باشه دیگه حالش به هم نمی خوره چون بهترین ها رو داره می بینه. همین نگاه به خدا باید در همه ارتباط ها جاری باشه..
الهی که معنای کلامم را عمیقا درک کنیم..
التماس دعا
پاینده باشید
پاسخ:
خیلی سخته به اون منظره ای که من دیدم نگاه کنی و بهترین ها رو ببینی.
میدونی نمیشه برای همیشه نقش بازی کرد. یه جایی باید اعتراف کنی که پادشاه لخته.
وقتی ایمان به بودن لباس نداری.
  • خانوم زرافه
  • باهات موافقم ، مردها موجودات مظلومی هستند این رو باید با مردها باشی تا بفهمی ، من تک دختر خانواده ام و با یک برادر بزرگتر و دیگری هم چند سال کوچیکتر و زن مردی شده ام که چهارتا برادرند و از خوب روزگار مادر یک پسر هم هستم .. اینها را که کنار هم بگذاریم من سالهاست به این نتیجه رسیده ام که مردها خیلی خیلی مظلوم هستند ..

    دوران سربازی بدترین انتقامیه که میشه از تحصیل کرده های یک مملکت گرفت .. برات صبوری آرزو میکنم :))
    پاسخ:
    سلام
    تو یه مدرسه "مرد" شناسی متحرک هستی:)
    + بدترین انتقام. صبوری نه. برام تموم شدنش رو آرزو کن. من صبرم ماه هاست لبریز شده.
    دنبال میشوید:)
    نخیر. قصد ندارم موهامو با شماره چهار بزنم :|
    تو خانواده ی ما یک عادت مزخرفی دارن اینه که خاطرات و بی اعصابی و فلان و بسیار بیرونشون رو هم میارن تو خونه.
    رو من اثر میزاره.
    و گذاشته. 
    پاسخ:
    تو خانواده ما هم همین طوریه.
    من که میرسم اول میشینم یه دل سیر همه اتفاقات پادگان رو مو به مو تعریف میکنم البته کمی اصلاح شده و اینها...:)
    پسرها موجودات مظلومی هستن. باور کن باید بیشتر به برادرت گوش بدهی. دارد اذیت میشود. تو تنها کمی از آن دردها را میبینی که او در دلش دارد.
    + انجمن سربازها را دریابید:)
    چند وقت دیگه مونده که تموم شه خدمتت؟!

    پاسخ:
    جوابت رو تو پست "قول مردانه" دادم.

    باید شکرگزار باشم که اتفاقی پستتو خوندم...



    جا واسه بزُگ شدن زیاد دارم.
    پاسخ:
    بزرگ شو، صبور و سر به زیر.
    و شکرگزار.
    اگر زندگی ات جای شکرش باقی بود...
    + و ناشناس باقی نمان.
    اصلا این پستِ که بود و مزخرف بودن هفته رو نشون میداد، بخاطر این حرکت های مسخره ی خودم بود :/ دنیای خدمت داره تو دنیای من ورود میکنه :| بدبختانه. ولی دارم درست میکنمش ...
    پاسخ:
    دفترچه پست کردی؟
    :)
    اتفاقا انتظار داشتم اینکارو کنی.

    ادامه ی زندگی ! !!! درباره ی زندگی که نوشتی. درباره ی ادامه شم بنویس!
    پاسخ:
    اگه خوندنی بشه از ادامه اش مینویسم.
    اگه نشه میرم.

    سلام، معلومه خیلی عصبانی بودید وقتی متن رو می نوشتید.
    اما این کاغذای "سیبل" هم بدجور روی اعصاب بوده.
    پاسخ:
    یه جور ناجوری رو اعصاب بود.

    یه چیزی کم داشت
    با اون فشنگ های نم زده و تفنگ های زمان شاه ، شرق رو میگیری ، تیر به غرب میخوره
    شمال رو میگیری ، تیر به جنوب میخوره
    +
    3 تا تیر قلق هم اصلا به سیبل نمیخوره !
    پاسخ:
    زجر کشیده تفنگا و فشنگای زمان شاهی.
    اینو من میتونم از میون همه این کامنتا بفهمم.
    درد مشترک آدما رو به هم نزدیک میکنه.
    سلام رفیق.

    به نظرت چرا تو این مملکت واسه هرچی اعتراض و کمپین هست واسه این سربازی لامصب نیست. که یه نامردی بزرگه به حق همه...
    از بس که ما فردگراییم. نصف بیشتر جمعیتمون زن ها و دختران که کلا نمی دونن سرباز چیه. این چند وقته هم که زیر پست های درباره ی سربازی توی چندتا وبلاگ می خونم که نوشتن کاش دخترا هم سربازی داشتن، کاش منم می رفتم. حالم به هم می خوره از عمق این حماقت ها و مسخره بازی ها که اصلا اینا تو باغ نیستن، بی خیالشون...
    بقیه هم طایفه مردا، که یه عده شون معاف شدن و خرشون از پل رد شده. میگن به ما چه؟! یه عده ی بزرگتر دیگه هم شاید تو هم چند وقت دیگه بهشون ملحق بشی این طور می گن که ما زجر کشیدیم چرا بقیه نکشن!
    و خب می مونه یه گروه کوچیکی که باید برن سربازی و ملحق بشن به اونای دیگه و این قضیه ادامه داره تا هزار سال دیگه.
    غافل از اینکه اونایی که به مسخرگی گرفتن این قضیه رو یا گفتن به ما مربوط نیست و گروه بزرگتر که خواهان زجر کشیدن مساوی هستن نمی دونن چند سال دیگه بچه های خودشون هم باید برن سربازی و این شتر حتما دوباره در خونشون می خوابه...

    + من که خیلی وقته فیس بوکم رو دی اکتیو کردم، از دوستا و رفقا هم فاصله گرفتم. شاید وقتی دیگه نتونستم کاری کنم، فرار رو ترجیح دادم...
    پاسخ:
    ما ایرانیا نمیتونیم کمپین تشکیل بدیم. چون زود اهداف اجتماعی مون گرایش سیاسی پیدا میکنه توش. چون سیاست زده ایم. چون نمیتونیم مسائل رو مجزا ببینیم.
    ما ایرانیا همه مون راننده تاکسی های بالقوه بدنیا میایم.
    + واسه منم دی اکتیوه رفیق. اینم یکی دیگه از اون سیبلای لعنتی بود که بازم تیرام خطا رفت...
    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    پاسخ:
    این یه مار بوا ست که هنوز هیج فیلی رو نخورده!
    فهمیدم.
    باید ویلچر رو دوشم بزارم و بدواَم تا آسمون، تا خدای فلجمو جا به جا کنم چون اون هنوز هم فکر می‌کنه که جای حق نشسته ...
    پاسخ:
    با خدا در نیفت. 
    بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
    "خدمت می‌تواند شما را به بدتر از آن چیزی که فکرش را می‌کردید بدل کند"
    متاسفانه بدجور درک میکنم. چون دارم میبینم :|
    خدمت خیلی مزخرفه. برادر اولم حالا همیشه یکم شوخی اونطوری میکرد ولی این دومی نه اصلا. اصلا از این حرقا نه ها. امشب : خدمت خدمت خدمت ! عمره ما چی میشه. 21 ماه. 21 ماه رفت به ** :||
    البته این خوبشه :))

    عوض شدنشون منو ادیت میکنه. نه این نوع حرف زدن. اینکه قرار بعد از خدمت چی بشه :( چیکار میکنن چیکار نمیکنن. من یه مدتی خیلی اوضاع روحیم بد بود. برادرِ اولم در حالی که من گریه میکردم گفت که خودش نمیدونه قراره ادامه ی زندگی چی بشه. بزار بگذره.
    خیلی سخته. خیلی سخته اینجوری ببینم :(
    پاسخ:
    من یک پاراگراف توضیح دادم و عذرخواهی کردم تا فقط چند کلمه از ادبیات خدمتی رو وارد این متن کنم. فقط چند کلمه. دوست ندارم یکی از بیرون سر برسه و فکر کنه بلاگرها هم دنیاشون مثل دنیای خدمته. این دوخط توضیح بابت اون کلمه ای که از نظرت حذف کردم.
    اما
    ادامه زندگی...
    :/
    من پستو خوندم.
    آقایون فحش که میدن برای خنک شدنشونه ولی کاش حداقل خنک بشن،
    خیلی از واژه هارو حتی معنیشم نمیدونم و نمیخوامم بپرسم چون قطعا معنای خوبی نداره ولی حال بد این پست قابل درکه،
    منم حسش کردم دیدن دوستای قدیمی ای که همه عقب تر بودنو حالا تو از اونا عقب تری..،حس فوق العاده بدیه....خیلی بد...آدمو حتی افسرده میکنه...برای همونه که شاید آدما دور دوستاشونو از یه روزی به بعد خط میکشن چون دیگه دیدنشون حال آدمو خوب نمیکنه ...
    حرفای تسکین دهنده ای نمیتونم برای این پست بزنم ولی امیدوارم زود حالتون خوب بشه.
    پاسخ:
    چند وقت پیش یکی دوتاشون زور زدن برگردن تو دنیای من. شاید میخواستن پوزخند بزنن به شاگرد زرنگ شون. شاید میخواستن از هیچی نشدن من واسه خودشون انگیزه بسازن.
    اون موقع نفهمیدم چرا حرف زدن باهاشون رو دوست ندارم. اما تو خوب گفتی. دیدن یه عده دیگه حال آدمو خوب نمیکنه.
    + باید خوب بشه.