لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

انقدر حرفامون گل انداخته بود که با اینکه هردوتامون خسته شده بودیم نمی‌خواستم بحث‌مون تموم شه. گفتم بریم بستنی بزنیم؟ گفت بریم. رفتیم آوازه بستنی خوردیم. دوباره برگشتنی حرف زدیم و تهش کلی خندیدیم. گفت لافکادیو بیا دخترعموی منو بگیر. دختر خوبیه. یه بار  عقد کرده اما هنوز دختره و خیلی حیفه. گفتم حیفه اگه دختر خوبیه زندگیش با من تباه بشه. بعد یه کم در مورد خودش حرف زدیم و تهش کلی به ماجراهایی که از سر گذرونده بودیم خندیدیم. ساعت نزدیک دو بود که راه افتادم سمت خونه.

  • ۲۳ شهریور ۹۷ ، ۱۹:۱۷
  • لافکادیو

یه صبح جمعه‌ای هم هست که از خواب پا میشی و با خودت میگی فقط عشق می‌تونست کاری کنه که  امروز با مدیرعاملی که گفته ساعت 10 دفتر باش دعوات نشه. بعد کنارت رو نگاه می‌کنی و جای خالیش رو می‌بینی، پتو رو کنار می‌زنی، صبحونه می‌خوری، کیفت رو برمیداری و میری که باز بجنگی.

+ گاهی وقتا یه چایی می‌تونه حال آدم رو برگردونه... خیلی بده که حتی دیگه نمی‌دونم کدوم لیوان برای توئه...

  • ۱۶ شهریور ۹۷ ، ۰۹:۳۲
  • لافکادیو

برای اولین بار وقتی خواستم سوار بشم با خودم گفتم همینه. همینه. وقتی نشستم باور داشتم این لحظه توی زندگیم همون لحظه‌ایه که منتظرش بودم. همون لحظه‌ای که همه چیز بر وفق مراد است. حتی بن بست بودن کوچه اکبری و راه نداشتنش به ولیعصر و گم شدن تو یوسف آباد خودش می‌تونست عنوان اولین کتابم باشه. اولین کتابی که همیشه آرزو داشتم عاشقانه پیچیده و قشنگی مثل کتاب سینا دادخواه بشه. تازه اون خیابان سی‌وسوم بود. من خیابان سی و یکم بودم. دو پله جلوتر حتی. مسلما کتابم بهتر می‌شد. مسلما گم شدن تو خیابون سی و یکم عنوانش داغ‌تر از عنوان کتاب اون بود.

  • ۱۳ شهریور ۹۷ ، ۲۱:۴۶
  • لافکادیو
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۰ شهریور ۹۷ ، ۱۹:۵۱
  • لافکادیو

ساعت دوازده شب بود. تو هتل بودیم. گوشه تبریز دوست داشتنی. یکی از بلاگرا بهم گیر داده بود که داره میره نسکافه بخوره تا بیدار باشه و فیلم ببینه و منم می‌گفتم باید بخوابم تا صبح برم جلسه. مسواک زدم و لم دادم رو مبل تا سایتای چندتا شرکت رو چک کنم. راهول و محمد رفته بودن تو اتاقشون و خوابیده بودن. البته محمد داشت با تلفن حرف می‌زد. حرفایی که به نظر تموم نشدنی بودن. حرفایی که به خودم می‌گفتم اگه سه سال جوون‌تر بودم حتما براشون حوصله داشتم ولی الان دیگه ندارم. تو دلم  تحسین‌شون می‌کردم. جسارت دوست داشتن و دوست داشته شدن رو داشتن خودش کم کاری نیست. هرچند تو نسل جدید دوست داشتن و دوست داشته شدن تبدیل به شو شده. به نمایش جفت بهتر تو نگاه دوستا و آدمای اطراف. همین‌طور که به این چیزا فکر می‌کردم تابلوی رو دیوار رو دیدم. جالب بود که به چشمم نیومده بود تا اون لحظه. می‌دونستم بهونه یه پست وبلاگی میشه. می‌دونستم و وقتی پاشدم تا ازش عکس بگیرم با خودم می‌گفتم کی میخوای به چشمم بیای که برات بنویسم. چند ثانیه‌ای جلوی تابلو وایسادم و بهش خیره شدم. از اون کارهای لئونیدی که گرمای تو رنگاش رو دوست دارم. از اون تابلوها که دوست دارم رو دیوار اتاقم داشته باشمش. رو دیوار اتاقمون. وقتی دوباره تو مبل فرو رفتم به خودم گفتم نکنه یه روزی به خودم بیام و بفهمم من اون آدمه زیر چتر دونفره نیستم...

  • ۰۸ شهریور ۹۷ ، ۲۱:۴۴
  • لافکادیو

عید قربان به اون گوسفندی که نفهمید دوستش دارم پیشاپیش مبارک

+ کامنت برگزیده(1)

+ کامنت برگزیده(2)

+ کامنت برگزیده(3)

  • ۳۰ مرداد ۹۷ ، ۱۸:۳۶
  • لافکادیو

آقا پسری که تو پژو 206 مشکی به شماره شهربانی 87 نون 169 ایران 10 ساعت 16:50 دقیقه روی پل شیخ بهایی دختر بغل دستیت رو وحشیانه بغل کردی و بیست و چهار ثانیه همونطور تو بغلت نگهش داشتی و بعد بوسیدیش خواستم بهت بگم که در جریان باشی چراغ ترمز سمت راستت خرابه.

  • ۲۴ مرداد ۹۷ ، ۱۹:۰۹
  • لافکادیو

تو راه برگشت مدام با خودم تکرار می‌کردم هندزفری و ویتامین. هندزفری و ویتامین. خیلی حافظه‌ام ضعیف شده. خیلی. مدام پیش خودم تکرار می‌کردم تا بالاخره یه فروشگاه لوازم موبایل دیدم. ماشین-آره من ماشین دارم اگه ندیدیش برو صفحه دوم:) - رو پارک کردم و بدون چونه هندزفری رو گرفتم و اومدم خونه. داشتم لباسام رو عوض می‌کردم که گفتم اَه ویتامین که یادم رفت! خیلی حافظه‌ام ضعیف شده. خیلی. شربت خاکشیری که مامان آماده کرده بود رو خوردم و لپ تاپم رو روشن کردم و هندزفری رو بهش وصل کردم. نمی‌دونم شما هم از این کارها می‌کنید یا نه. ولی من وقتی یه وسیله جدید می‌گیرم مدام دنبال اینم بفهمم نسبت به قبلی چقدر بهتره. مدام می‌خوام همون کارهای قبلی رو باهاش انجام بدم و ببینم چقدر سریع‌تره و از این حرف‌ها. نیم ساعت داشتم تو یوتیوب دنبال آخرین آهنگ‌هایی می‌گشتم که با هندزفری قبلی گوش داده بودم. همون که یکی از گوشیاش هم خراب شده بود. هی می‌گفتم همین آهنگ. همین رو باید اول گوش بدم. بعد می‌گفتم همین؟ هی می‌خواستم آهنگ بهتر و جدیدتری که صداش تو گوشم مونده باشه رو پیدا کنم. اما نمی‌شد. خیلی حافظه‌ام ضعیف شده. خیلی. آخر سر با کلی وسواس گوشی‌ها رو - شما بهشون چی میگین بیلبیلک؟- گذاشتم تو گوشم و آهنگ رو پلی کردم. انگار رفتم تو یه دنیای دیگه... اوه... هیچ‌وقت اصرار نکنید با هندزفری‌ای که یکی از گوشی‌هاش یا به قول شما بیلبیک‌هاش خراب شده اصرار به ادامه دادن کنید. همین‌طور در مورد آدم‌ها هم عمل کنید عالی میشه. یه بنده خدایی هست هندزفری‌ها و هدست‌هاش اسم هم داره. اون‌قدر هم خل و چل نباشین. سعی کنید متعادل زندگی کنید. شب‌ها هم قبل خواب مسواک بزنید. تا 11 هم بیشتر بیدار نمونید. نصیحت‌های دیگه هم داشتم ولی خیلی حافظه‌ام ضعیف شده. خیلی. یه ترس‌هایی هست تو زندگی هر آدمی که واقعیت داره. یعنی کاری نمی‌تونید در مقابلش انجام بدین. اونا ترس‌های واقعی زندگی شمان. چیزهایی که شما واقعا در مقابل‌‌شون ناتوانید. شاید خیلی از ترس‌ها رو بشه کاریش کرد. بشه کم‌کم مقابل‌شون قوی شد. بشه در مقابل‌شون قد علم کرد. اما بعضی‌ ترس‌ها هست که فقط باید باهاشون دست داد. نشوندشون سر میز و گفت اوکی. چی برات بیارم؟ مثل من که امروز به یکی از این ترس‌هام همین حرف رو زدم و اون هم خیلی محترمانه اومد سر میز نشست. مثل ترس از اینکه یه روز تو خیابون که دارم راه میرم درست از اون دست پیاده‌رو یا درست تو ماشین کنار دستیم تو ترافیک همت یه چهره آشنا ببینم و به خودم بگم چقدر به نظر آشنا می‌اومد. بعد چراغ سبز بشه و راه بیفتم و تا چهارراه بعدی مدام به خودم بگم چی قرار بود بگیرم؟ و هیچ‌وقت نفهمم اونی که تو ماشین کنار دستیم بهم لبخند زده بود کی بود...

  • ۲۱ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۵۱
  • لافکادیو

امین بهم زنگ زده و میگه لافکادیو میای بریم عروسی؟ گفتم عروسی؟ گفت آره عروسی دوستمه خیلی تنهاست. کسی رو دور و برش نداره. میخواستم با دادشم برم ساقدوشش بشم ولی داداشم نتونست بیاد. اگه میخوای بیا من ساقدوشم تو هم سولدوش باش. کنار هم خوش میگذره. با تو حال میده. دوستایی که فکر کنن کنار من خوش میگذره خیلی تو دنیا کم هستن. خیلی کم. بهش گفتم نه. حال نمیده عروسی کسی بری که نمیشناسیش چه برسه بری سولدوشش باشی. گفت اونو چیکار داری تو بیا من و تو میریم یه گوشه میگیم میخندیم. گفتم نمیشه که باید بشینیم پیشش بعد کلی تو فیلمش می‌افتیم. بعد تا آخر عمر باید قیافه منو تو فیلم عروسی‌اش تحمل کنه...خلاصه کلی بهونه آوردم تا قبول کرد بی‌خیال من بشه. قطع که کرد فکر کردم چقدر بده آدم برای عروسی‌اش احساس تنهایی کنه. احساس کنه که دوستی نداره که تو عروسی‌اش وقتی به چشماش نگاه می‌کنه به جای استرس و اضطرابی که فامیل‌های نه چندان دوست‌داشتنی‌اش بهش میدن خیال‌‌اش رو راحت کنه که چند نفری تو اون اتمسفر هستن که قلبشون براش می‌تپه و می‌خوان حالش خوب باشه و حاضرن براش هر کاری از دست‌شون برمیاد بکنن. شمردم تا ببینم از این دوستا دارم که بشه بهشون گفت دوست جون جونی؟ خارجیا بهش میگن بِستی... بعد یه دفعه چشمم خورد به تبی که وبلاگم توش باز بود. آره من از اونام که بیشتر از هر کسی وبلاگ خودشون رو می‌خونن:) گفتم تو وبلاگم با بهترین دوستام چیکار کردم؟ یاد دوتا از دوستای وبلاگیم افتادم که دوست داشتم باهاشون خیلی بیشتر دوست و مهربون بودم و متاسفانه الان دیگه دور و برم نیستن. یکی‌شون وبلاگش رو بسته و یکی‌شون هم دیگه از اون کامنتای دوست داشتنی لافی چطوری؟ برام نمیذاره. از اون حال احوال پرسیا که می‌دونستی واقعیه... که بعدش می‌نشستی براش از روزت می‌گفتی و حتی وقتی پا می‌شد بره برای خودش چایی بریزه می‌گفت وایسا نگو برم چایی بریزم بیام... دلم برای هر سه تاشون تنگ شده... آره اون آخری هم مجتبی است دیگه... شما دلتون برای کدوم دوست وبلاگی‌تون تنگ شده؟

  • ۱۹ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۲۳
  • لافکادیو
This is a man's world, this is a man's world
But it wouldn't be nothing, nothing without a woman or a girl
You see, man made the cars to take us over the road
Man made the train to carry the heavy load
Man made electric light to take us out of the dark
Man made the boat for the water, like Noah made the ark
This is a man's, man's, man's world
But it wouldn't be nothing, nothing without a woman or a girl
Man thinks about our little bitty baby girls and our baby boys
Man made them happy, 'cause man made them toys
And after man make everything, everything he can
You know that man makes money, to buy from other man
This is a man's world
But it wouldn't be nothing, nothing, not one little thing, without a woman or a girl
He's lost in the wilderness
He's lost in bitterness, he's lost lost
 

+ آخ که این آهنگ رو باید با دلبر گوش داد.

+ واقعا جای تأسف داره که کسانی میان و اعتراض می‌کنن به اینکه ترجمه باید برای آهنگ نوشت و چرا پست انگلیسی میذارین! که طبق اطلاعات من گاها دانشجوی دکتری! و فوق لیسانس هستن! خواهر و برادر عزیز دور از شأن شماست...

  • ۱۸ مرداد ۹۷ ، ۱۶:۱۹
  • لافکادیو