لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

لافکادیو

یک نام نیست؛ یک سرنوشت است.

تا ته باغ را دهن زده‌اند!

چهارشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۴، ۰۳:۱۲ ب.ظ

قرار شده دلنشین‌ترین وبلاگ پاییز توسط یک آقای روانی انتخاب شود. حالا اینکه یک روانی چقدر صلاحیت انتخاب دارد و چقدر دلنشین او دلنشین آدم‌های غیرروانی هم هست بماند.  دوستانی لطف کرده‌اند وبلاگ من را هم معرفی کرده‌اند. من تا دیشب مطلع نبودم که چنین ماجرایی دارد اتفاق می‌افتد. کامنت نامزد شدن وبلاگم رفته بود داخل هرزنامه‌ها. دیروز دوستی پیام گذاشته شما نمره‌تان را نمی‌دهید؟ خب. الان می‌رسیم به اول ماجرا. من رفتم شرایط را در اینجا خواندم. کامنت‌ها و نمرات را هم دیدم. حقیقت این است یک شیوه نامعمول است که بخواهم خودم به خودم نمره بدهم. آدم‌های درونگرا برای بیان احساسات خودشان معمولا دچار مشکل‌اند. من در همین مرحله احتمالا به دلیل کار سخت نمره دادن خودم به وبلاگم حذف می‌شوم. نمره یک نگاه از بالا به پایین می‌خواهد. باید عینک ته استکانی‌ات را بزنی بعد نگاه کاسبکارانه به مطلب بکنی و بگویی خب آخرش چند؟ سرتان را درد نیاورم همین اواخر وقتی "این پست مخاطب خاص ندارد" یا "دانایی حق تمام کودکان سرزمین من است" را نوشتم داشتم اشک می‌ریختم. هنوز هم جرأت نگاه کردن دوباره به این پست‌ها را ندارم. دیگر سراغشان هم نمی‌روم. نوشتن به قول فرانتس کافکا برای عده‌ای بیرون جهیدن از صف مردگان است. من رسالتم را برای به آرامش رسیدن خودم به انجام رسانده‌ام. این وسط می‌ماند رسالت قلم. که البته در وبلاگ‌نویسی کم‌تر به آن اهمیت داده می‌شود. اما وجود دارد. گاهی باید حرف ناگفته‌ای را زد. گاهی باید به اتفاقات اطراف‌مان عکس‌العمل نشان داد. این‌ها را در چند پست مثل "دنیا با بلاگرها جای بهتری است" یا "لبخندهای ما را پس بدهید" یا "بیان، حرفه‌ای بودن یا نبودن" و همین‌طور داستان "شاید برای شما هم اتفاق می‌افتاد" نوشته‌ام که واقعا بازخوردهای خوبی داشتند. خیلی مطلب‌های دیگر هم هست که می‌توان جنبه‌های عمومی و غیرشخصی به آن‌ها داد. یک‌بار به خودم گفتم چقدر پست‌های معرفی کتاب تکراری است. عکس جلد و بعد هم خلاصه داستان و تکرار همیشگی بستن صفحه. گفتم باید یک‌جور دیگر کتاب معرفی کرد. مطلب "همه مردم دنبا راهبه‌اند" را نوشتم تا تمرینی برای معرفی کتاب باشد. آن پست با عکس کتاب‌های کتابخانه‌ام هم خوب از آب درآمد. البته جاهایی هم شیطنت‌هایی کرده‌ام و حرف‌های خودم را گذاشته‌ام در دهان دیالوگ‌های فیلم‌هایی که هیچ‌وقت در هیچ فیلمی گفته نشده است! یا کارهایی از این دست! تا از هجمه مخالفان درامان باشم. فعلا فقط یکی را می‌گویم تا چشم و گوشتان زیاد باز نشود. پست "مورد عجیب دختران" نوشته‌ی خودم است و تنها جمله آخرش برای فیلم بوسه فرانسوی بود. من همه را به فیلم منسوب کردم تا آن تصور افراطی در قبال دختران سر و صدا درست نکند. گویا کسی هم فیلم را ندیده بود! ما عادت کرده‌ایم با دیالوگ‌ها راحت‌تر کنار بیاییم تا با تحلیل‌های یک بلاگر! نکته دیگر این است در حیطه نویسندگی هیچ‌گاه، هیچ‌گاه مطلب دیگران را بدون ذکر نام نویسنده اصلی استفاده نکرده‌ام. جمال میرصادقی کتابی دارد که به درد همه نویسنده‌های جوان می‌خورد. به نظرم پربیراه نیست که نام کتابش را "عرق‌ریزان روح" گذاشته است. باید به رنجی که نویسنده‌ها برای به ثمر رسیدن یک نوشته ولو یک خط کشیده‌اند احترام گذاشت. همیشه دوست داشتم وبلاگم اتفاقات شخصی و روتین زندگی‌ام باشد. یعنی بتوانم لحظه به لحظه یک گزارش جذاب برایتان ارائه بدهم. نوشتن چنین وبلاگ‌هایی یک تخلیه روانی فوق‌العاده پشتش هست که فقط افرادی که تجربه‌اش کرده‌اند می‌توانند بگویند چقدر حس خوبی دارد. یکی از بهترین نمونه‌های این وبلاگ‌ها شباهنگ است. یکی دیگر در گلوی من ابر کوچکی است. شباهنگ در رقابت شرکت داده شده و در سبک نوشتن خودش به نظرم می‌تواند دلنشین‌ترین باشد. اما در گلوی من ابر کوچکی است دیده نشده است. من خیلی دوست داشتم یک وبلاگ با این سبک را اداره کنم. اما هربار نوشتن را در جایی شروع کردم؛ خودم را و اتفاقات اطرافم را و احساساتم را پیچیدم در کلمات و گذاشتم در دهان این و آن و نوشتم. از اینکه خودم آن وسط باشم می‌ترسم. نمی‌توانم. کار آدم سخت‌تر می‌شود. می‌خواهی برای دزدهای بیان و تنهایی‌شان و غصه‌هایشان که مجبورشان کرده خاطره ما را بدزدند بنویسی؛ می‌روی ساعت‌ها وبگردی که بَرمیخوری به یک دزدی. خبر کوتاه است. می‌نشینی و یک خبر چندخطی را در چند ساعت به داستان تبدیل می‌کنی و امیدواری خوب از آب دربیاید. اگر شب تولدت می‌رسد خودت را به در و دیوار می‌کوبی و تهش "آخرین اختلاس" را می‌نویسی که هیچ‌کس نمی‌فهمد برای شب تولد توست! من دوست ندارم جا بزنم اما حقیقت این است نمی‌توانم به نوشته‌های خودم نمره بدهم. حالا چرا اینها را نوشتم؟ لافکادیو یک درخواست کوچک از شما دارد. می‌توانید این کار را برای لافکادیو انجام دهید؟ قرار نیست با نام خودتان باشد. ناشناس بنویسید. یک نمره از 0 تا 50 به لافکادیو بدهید. فرصت هم تا ساعت 12 امشب است. من هم میانگین نمره‌های ارسالی شما را اعلام می‌کنم و به آقای روانی تحویل می‌دهم. می‌خواستم نامه انصراف بنویسم اما به خودم گفتم دیگر سیب بکری برای خوردن نیست.

  • ۹۴/۰۹/۱۱
  • لافکادیو