- ۰۳ مهر ۹۵ ، ۱۳:۴۴
اگه صبح اول مهر 5 تا خواهرزادههاتون با لوازمالتحریرای تر و تازه و گوگولیشون اومده بودن خونهی شما و شما هی حسرت خوردید که چه تراش خوشگلی، وای چه مدادایی داری، اوم این مدادرنگیا خیلی باحالن. اصلا غصه نخورید.
دوما کمی خلاقیت و پررو بودن در غذا درست کردن را از 22 فوریه یاد بگیرید که هرچه دم دستش هست را میاندازد داخل قابلمه و تهش هم با پررویی تمام میگوید دستورالعمل خواستید بهم بگویید! سوما دستورالعمل خواستید بگویید برایتان بنویسم. فقط هم به پسرهای مجرد بیاعصاب دستورپخت میدهم.
حرفش سند باشه. اهل لایی و پیچ و زیر و رو کشیدن نباشه. غم دنیا رو نخوره. ساعت 11 شب اهل بیرون زدن باشه. ساعت 3 صبح اهل کوه رفتن باشه. بفهمه وقتی رفیقش میره اون بالا یه دردی داره که ده دقیقه داد میزنه و سینه صاف میکنه. به روش نیاره.
حسن زبانش خوب بود. تو مؤسسه تدریس میکرد. همرشتهای برادرم بود. تو یه دانشگاه ریاضی خونده بودن. برادرم دیگه ادامه نداد و حسن فوقش رو هم گرفت. اون روزها من و حسن گره دوستیمون تو کتاب و فیلم بود. البته من حواسم جمع کتابام بود. حسن یه اخلاق بدی که داشت چیزی که بهش میدادی رو دیگه باید فراموش میکردی!
ماجرای اون روزی که داشتم بیرون قدم میزدم که یهو فهمیدم چند ساعتیه روی کاناپه شکلاتی پذیراییام. یا شایدم دیگه از روی کاناپه نشستن خسته شده بودم. بلند شدم و رفتم بیرون تا یه هوایی به سرم بخوره!
دلبر باید چشم و ابرو مشکی باشه. مانتوی رنگی بپوشه. کیف طرح قجری بندازه. دستورالعمل روزای بارونی رو هم روش زده باشه که یار یادش نره.
+ دیشب که بارون اومد/ یارم لب بون اومد/ رفتم لبش ببوسم/ نازک بود و خون اومد/ خونش چکید تو باغچه/ یه دسته گل دراومد/ رفتم گلش بچینم/ پرپر شد و هوا رفت/ رفتم پرش بگیرم/ کفتر شد و هوا رفت/ رفتم کفتر بگیرم/ آهو شد و صحرا رفت/ رفتم آهو بگیرم/ ماهی شد و دریا رفت...